خان ننه‌ ام بیان شیرینی داشت نزدش که می نشستم حرفها و خاطرات زیادی برای گفتن داشت که اگر جمع و جورش کنی کتاب زیبایی می شود.
یکبار می گفت زنان و دختران امروزی چقدر برای زیبا شدن، خود را رنج و زحمت می دهند و وقت و هزینه صرف می کنند و به جای زیبا شدن عجیب و غریب می شوند! زمان ما آرایش و این کارها نبود و نزدیک برگشت حاج آقا به خانه صورت خود را با گوشه چارقد آنقدر می مالیدیم که لپمان قرمز می شد و خوشگل می شدیم! و منتظر واکنش حاج آقا که با گفتن "لامصب" یا "شو قریب"( معادل فارسی شوقریب را نمی دانم اما این هم مثل همان لامصبه) ما را دلخوش کند! که یعنی مورد توجه اش قرار گرفته ایم!
یکبار که اتفاقی، فکر حاجی را مشغول کرده بود این کلمات را نگفت و من ناراحت شدم که مورد توجه حاجی قرار نگرفته ام.
خان ننه ام ادامه می داد: شماها با موهایتان برج و تپه می سازید و ما فقط دو تا ساچ(گیس) می بافتیم و پشت می انداختیم و فقط گاه برای دلبری زیاد ، یواشکی و قایم از چشم قاین آنا آن را از زیر چارقد جلو می انداختیم و لامصب تر می شدیم!!
یادش بخیر خان ننه ام!!!این دلبری ساده و شاد برای شنیدن کلمه "لامصب یا شوقریب" دل مرا هم می بَرَد و به یادش فاتحه ای نثار می کنم و سادگی بی ریایش را می ستایم!!!

نسرین امامی زاده